پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

2 هفته تلاش برای رسوندن دستام به دهنم

اینقدر ناز به دستای کوچولوت نگاه می کردی بعد انگشت شصت  اشاره به هم می چسبوندی با اون چشمای نازت بهشون خیره می شدی که ببری تو دهنت یه دفعه دستت می رفت تو چشمات،الهی بمیرم بعدش گریه می کردی تا آروم می شدی دوباره این حرکت تو تکرار می کردی باز می رفت تو بینی یا از کنار چشمات رد می شد اما کوتاه نمی اومدی.   بعد 2 هفته تلاش مکرر آخر موفق شدی هورااااااااااااااااااا حالا دیگه مگه کوتاه میای یه سررررره تو دهنته خوشحالی بعد خوردن دستای کوچولوت ...
12 ارديبهشت 1393

2 روز مونده به روز معلم

امروز رفتیم مدرسه مامانی،اول رفتیم دفتر مدرسه پیش معلم ها اینقدر ذوقت می کردن می گفتن چه نازی. راستی تو مسیر خانم صفری که آموزگار دوم  دیدت از من شما رو گرفت تو دفتر برد. بعد راضیه جون بغلت کرد یاد دوقلوهای خودش افتاده بود رضا روزبه که الان 2 سالشونه. شما دیگه شیر خواستی منم به شما شیر دادم دیگه هر کدوم از معلم ها وارد دفتر شدن شما مشغول خوردن بودی. رفتیم کلاس پیش بچه ها یه خورده شوخی کردیم اونام زحمت کشیده بودند وبه مناسبت روز معلم ، هدیه دادن.تو مسیر کلاس تمام بچه ها دنبالت میومدن واست ادا در میوردن توهم بهشون می خندیدی. در آخر عکس یادگاری با همکا رهای مامان ودانش آموزان گرفتیم . مامانی من ،حسابی خوش گذش...
10 ارديبهشت 1393

اولین باری که پارسا موهاشو مرتب کرد.

امروز بابایی تا از سر کار اومد قبل از اینکه ناهار بخوره تصمیم گرفت موهای شما رو کوتاه کنه من شما رو سرگرم کرده بودم بابایی داشت مرتب می کرد فکر می کردیم شما نزاری و کار سختی باشه اما پسرم گل بود وراحت اجازه دادکه بابایی کارشو بکنه. بعدشم شما رو حموم بردیم شیطون شدی دیگه باید خیلی احتیاط کرد که لیز نخوری شیطون بلا مامان.بوس بوس بوس راستی بابایی آرایشگر خوبیه هاااااااااااااااااا     ...
9 ارديبهشت 1393

پسسسسملم بزرگ شده

پسمل نازم بزرگ شده پیراهن هاش واسش تنگ شده ، امروز داشتم عکس های قدیمی نگاه می کردم وقتی تفاوت دیدم خیلی ذوق کردم ماشاء الله نمک پسملم مرد شده.امروز لباس هاتو که کوچیک شده بود جمع کردم ، لباس هاتو نگه می دارم بزرگ شدی نشونت بدم. امروز می خوایم بریم واست خرید کنیم.
9 ارديبهشت 1393

اولین مهمانی رسمی پارسا

دیشب خونه همکاربابا،آقا مصطفی دعوت بودیم قبلش منو بابایی می گفتیم پارسا طبق معمول می خواد گریه کنه اما شما دیشب خیلی آروم بودی من و بابایی تعجب کردیم اونجا با همکار بابایی، پگاه وسمیرا بازی می کردی پگاه جون هم نی نی داشت اما توشکم مامانش بود اینقدر ذوق تو رو می کرد هی به تو می گفت آقا شما جوابش میدادی حسابی باهاش باری کردی ،منتظربود گل پسرش دنیا بیاد الان 4 ماهش بود.   بابایی اینقدر راضی بود که گفت از حالا دیگه میریم مهمانی. این نشانه رضایت باباست.                                                    &...
6 ارديبهشت 1393

این روزا می خوای همه چیز رو بگیری امانمیتونی

این روزا خیلی بازیگوش شدی بازور باید شیرت بدم همش حواست به لامپ و لوستر وتلویزیونه میبرمت تو اتاق که شیرت بدم قاب عکس وچراغ خواب تماشا می کنی دیگه 2 تایی میریم زیر لحاف که شما جایی نبینی من شیرت بدم اونم اینقدر نق میزنی که فقط 5 دقیقه می خوری. بعدباگریه میخوابی 5 دقیقه بعدبیداری می خوای بازی کنی،اگه چاره ای داشتی تمام وقت بازی می کردی. بین بازی هات همش شلوغ می کنی.این کارتو خیلی دوست دارم شیرینم. اومدیم تسبیح به لوستر بانخ آویزون کردیم تورو زیرش میزاریم باهاش بازی می کنی. ...
7 ارديبهشت 1393

عادت های پارسا

این روزا وقتی مشغول بازی میبینی کسی بهت توجه نمیکنه یا از خواب بیدارمیشی می بینی  کسی پیشت نیست سریع شروع به گریه کردن می کنی اونم چه گریه هایییییی و چه اشک هاییییییییی با یه اوضاعی آرومت می کنیم . الان دیگه تمام لحظه آماده باشیم تا بیدار میشی منو بابا می دویم طرفت.دو سرعتمون عالی شده وقتی بیداری تمام لحظه داریم باهات بازی می کنیم. شب ها هم حتما باید بابایی لالایی بخونه که شما بخوابی. شب واسه خواب باید حتما شلوارتو در بیاریم که بخوابی. تو گهواره اصلا آروم نمیگیری تمام لحظه پیش مامان می خوابی. می خوای دستشویی کنی باید پوشاکتو باز کنیم تو پوشاک اصلا دستشویی نمی کنی. موقع شیرخوردن باید سکوت باشه وگرنه شیر تعطی...
22 فروردين 1393