پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

سوپرایز

امروز می خوایم بابایی سوپرایز کنیم.چون با شما تنها بیرون رفتن سخته،بابایی فکر میکنه خبری از هدیه روز مرد نیست اما بازم عزیزجون وباباجون کمک کردن تا ماواسه بابا هدیه بگیریم. دیروز چون بابایی خونه بود نمی شد سوپرایزش کرد اما امروز میشه. این گل هم گرفتیم.   ...
24 ارديبهشت 1393

روز پدر

دیشب به مناسبت روز پدر، خونه بابابزرگ رفتیم شما اولش گریه تو کردی چون خوابت میومد وقتی بیدار شدی سرحال شدی اونوقت کلی بازی کردی. دیروز عزیز جون وبابا جون به مناسبت روز مرد واسه شما شیر مرد کوچولو هدیه خریدن. دستشون درد نکنه زحمت کشیدن. اینجا داری با عزیز حرف می زنی قربون اون حرف زدنت برم چقدر ذوق می کنی بلند بلند می خندی.     اینم لباسی که عزیزجون وباباجون گرفتن.البته واست بزرگه.     ...
28 ارديبهشت 1393

رشد کودک

برای حساب کردن رشد کودکتان و بدانید خوب شیر مادر می خورد عملیات زیر را انجام دهید.اگر این مقدار بود یا بالاتر بود یعنی شیر خوردنش کامل است. سن تولد فرزندتان به روز(مثلا95 ) ضرب در 30 + وزن روز تولد = وزن حال (مثلا 95 روزگی)
20 ارديبهشت 1393

جشن پنج شنبه

د یشب با بابا جشن رفتیم گفتیم دیر بریم که شما اونجا خسته نشی ساعت 7:30 عصر از خونه حرکت کردیم ساعت 8:20 رسیدیم . تو مسیر من به شما شیر دادم و خوابوندمت که سیر خواب بشی و اونجا خسته نباشی تو مسیر من وبابایی اصلا حرف نزدیم که شما بیدار نشی، کلی کار کردیم که شما اونجا آروم باشی ، مراسم که رسیدیم شما بیدارشدی توسالن که رفتیم همکار بابایی شما رو دید با کلی ذوق بغل کرد اما یه گریه ای کردی ازون جیغ بنفش ها زدی بابابایی اومدیم بیرون بعد نیم ساعت آروم که شدی رفتیم توسالن،یه جا ته سالن نشستیم شما دستاتو می خوردی تا بابا رفت کیفتو از پیش همکاراش بیاره شما یه نگاه به اطراف کردی و دوباره جیغ بنفش زدی، ما هم کوتاه اومدیم دیدیم فایده ای نداره و اوم...
28 ارديبهشت 1393

گرفتن عروسک ها

وای خدای من چه لحظه شیرینیه!! امروز پارسای من ، عزیز من تونست  ساعت 12:50 ، روز چهارشنبه 93/2/17 عروسک ها شو واسه چند ثانیه تو دست بگیره. هرکاری کردم نشد ازت عکس بگیرم آخه من تشویقت میکردم تو هم هی ذوق می کردی دوباره کارتو ( گرفتن عروسک ها ) تکرار می کردی. اینقدر ذوق کردم اشک توچشمای مامانی جمع شد این اولین حرکت فیزیکی تو بود.یه دنیا بوس تقدیم امید زندگیم. به بابا زنگ زدم گغتم اینقدر خوشحال شد گفت مبارکه.منتظر بیاخونه از نزدیک شاهکار پسرشو ببینه. ...
17 ارديبهشت 1393

3 ماهگیت مبارک

پسرنازم 3 ماهگیت مبارک . مامانی من روز به روز داری بزرگتر میشی خیلی شیرین وبازیگوش شدی اینقدر بازی های قشنگی میکنی.همش دوست داری باهات بازی کنن.بابا تا از سرکار میاد قبل ناهار اگه شما بیدار باشی اول بازی میکنه بعد ناهار می خوره.                                                     ...
16 ارديبهشت 1393