د یشب با بابا جشن رفتیم گفتیم دیر بریم که شما اونجا خسته نشی ساعت 7:30 عصر از خونه حرکت کردیم ساعت 8:20 رسیدیم . تو مسیر من به شما شیر دادم و خوابوندمت که سیر خواب بشی و اونجا خسته نباشی تو مسیر من وبابایی اصلا حرف نزدیم که شما بیدار نشی، کلی کار کردیم که شما اونجا آروم باشی ، مراسم که رسیدیم شما بیدارشدی توسالن که رفتیم همکار بابایی شما رو دید با کلی ذوق بغل کرد اما یه گریه ای کردی ازون جیغ بنفش ها زدی بابابایی اومدیم بیرون بعد نیم ساعت آروم که شدی رفتیم توسالن،یه جا ته سالن نشستیم شما دستاتو می خوردی تا بابا رفت کیفتو از پیش همکاراش بیاره شما یه نگاه به اطراف کردی و دوباره جیغ بنفش زدی، ما هم کوتاه اومدیم دیدیم فایده ای نداره و اوم...