پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

خاطرات مهر ماه پارسا و بهار

  تولد عزیزجون که کیک دایی حسین و زندایی گرفتن و پیتزا مامان درست کرد دعوا پارسا وبهار واسه جارو برقی خونه عزیزجون ،اینجا بابابهروز ماموریت یه روزه رفته بود تهران کوتاه کردن موهای بهار   ...
3 آبان 1398

نهمین ماهگرد بهار و دریاگردی

نهمین ماهگردت تو فکر بودیم چه ایده ای چه مدلی ازت عکس یادگاری بگیریم تصمیم گرفتیم بریم لب دریا و اونجا عکس ت بگیریم اما مگر لب دریا شما نگاه به دوربین میکردی تمام چشمت به آب بود و میخواستی بری سمت دریا             ...
3 آبان 1398

30 شهریور98 ؛ورود پارسا به دبستان جهاد

آقا پارسا روز 30 شهریور 98 برای مراسم جشن غنچه ها و شکوفه ها به دبستان جهاد رفت و حسابی بازی کرد و خانم مربی ش خانم چوپانی آشناشد  و ظهرحاضر نبود خونه بیاد با دوستاش بازی میکرد.       ...
4 مهر 1398

سفر به تهران شهریور 98

چندروز مونده بود به شهریور به بابایی نامه ماموریت دادن که یک ماه بره تهران یعنی تا 27 شهریور البته از یکم تا 13شهریور و 22شهریور تا 27 شهریور و ما هم از فرصت استفاده کردیم که بریم تهران و عزیز جون و باباجون تهران کارداشتن و 5 بلیط قطار به تهران داشتن و روز چهارشنبه 6 شهریور به نهران رسیدن و خانه معلم خیابان شهید بهشتی گرفتن که ظهرش به ما زنگ زدن که بلیط بگیرین وبیاین و بابایی همون لحظه واسه ما بلیط گرفت وما وسایلمون بستیم و عصرش ساعت 7 پرواز داشتیم وشبش بابایی اومد فرودگاه دنبالمون  شب رفتیم پیش باباجون وعزیزجون و فردا صبحش رفتیم کوچه برلن و کلی خرید کردیم و عصرش رفتیم خیابان منوچهری و واسه مدرسه پارسا کیف خریدیم و شبش رفت...
20 شهريور 1398

اولین سفر بهارگلی

اولین سفر بهارجون به مشهد مقدس و دومین باری که پارسا به مشهد میره امسال مسافرت تابستونی مشهد انتخاب کردیم و قراره با قطار بریم و ماشین هم توی بار قطار بزاریم. حرکتمون روز چهارشنبه 16 مرداد ما سال 98 همراهانمون درسفر :عزیزجون و باباجون ادامه سفر بعد از بازگشت به امیدخدا میزارم عصرش به مشهد رسیدیم و سوییت گرفتیم و شبش به حرم رفتیم فردا صبحش جمعه بود و رفتیم شاندیز و اونجا ناهار خوردیم و بعد ناهار رفتیم سمت ابرده جاده خیلی شلوغ بود و ترافیک و مجبورشدیم از راه برگردیم و رفتیم پارک کوهسنگی تا شب اونجا بودیم و توراه شاندیز شاه توت و زغال اخته گرفتیم       &nb...
11 مرداد 1398

احوالات پارسا وبهار شب تولد دخترعمو

پارسا و آرین  پارسا وبهار و رادین و آرمیتا و آنا آرمان و پارسا و آرین و آرمیتا و آنا آرمان و پارسا و آرین پارسا وبهار بهار ورادین آرین و پارسا و آرمان و یگانه و آیسا و حلما و ثنا ویاشار و آرمیتا و آنا و سیتیا و اسرا بهارگلی عکس ها خودم نگرفتم دوستان گرفتن و واسه م فرستادن ...
11 مرداد 1398