الان بهار تقریبا یک ماهه به دنیا اومده که من این مطلب میزارم این روزا خیلی واسه م سخت میگذره چون بهار نیاز داره مدام شیرش بدم و دل درد داره و من باید مدام بغلش کنم و قدرت مکیدنش کمه و مجبورم مدام شیرش بدم از اونور هم شما پارسای گلم خیلی به من وابسته ای تمام کارهاتو من میکردم الان دارم میبینم که اون پارسای شاد من نیستی چون توجه من بهت کمتر شده امروز قرار بود باهات بیام پارک اما بابایی گفت بهار سرمامیخوره و شما خیلی ناراحت شدی اما بازم پذیرفتی که با عزیز جون بری خداجون فقط از خودت کمک میخوام بهم توانایی بده که از پس این مسیر سخت بگذرم الان واقعا در مقابل ناراحتی تو عشق مامانی خورد میشم کاش میتونستم کاری کنم که دوباره صدای خنده های بلندت ...