پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

سه شنبه آخر صفر

سه شنبه آخرصفر .... طبق هرسال به دریا رفتیم و آب خیلی پایین بود شما کلی ماهی کوچولو و خرچنگ دیدی بعدش با بابایی موتور سواری کردی....پس از کلی دریا گردی به خونه اومدیم.... البته قایق سواری نکردی چون دوهفته قبلش سوار شدی و باد خوردی و سرما خوردی.... ...
21 آبان 1397

خرید های بهار کوچولو

  سلام کوچولوی مامان  این ها خرید های شماس  این لباس ها...... این حوله حمام..... این زیرانداز....   این کلاه ، پیشبند ، جوراب ، دستکش ، شانه... این تشک.... این پارچه سفید واسه زیر پاهای کوچولوت... لباس جدید  تل مو و کیف  ...
21 آبان 1397

دوست های پارسا

پارسا این دوران از زندگی خودش عادت کرده مدام تو کوچه با بچه ها بازی کنه همین بازی کردن تو کوچه فواید زیادی واسه ش داشته، به همه سلام میکنه باهمه هم بازی میشه ، بازی های جدید یاد بگیره، کلمات و جملات جدید یاد بگیره، حجالتی نباشه وحرفشو راحت ادا کنه، هر چی میخواد رک بگه....از همه مهم تر فوتبال و دوچرخه سواریش عالی شده مخصوصا شوت هایی میزنه که همه تعجب میکنن جدید سر زدن یاد گرفته و والیبال بازی میکنه....البته یک کار جالب میکنه وقتی بیسکوییت میخواد میره در خونه یکی از همسایه ها و در میزنه میگه بیسکوییت بهم بده اون بنده خدا میده 😁 دوست های پارسا تو محل خودمون: کیامهر ، رادمهر ، امید  البته بچه های زیادی هستن این چهارتا هم سن هستن .... ...
8 آبان 1397

پارسا بلا

موشک هوا کردن پارسا، مثلا الان تو اوج هست😂😍 خیاط پارسا😂 واقعا جای سواله که این اسباب بازی ها واسه بچه ها مگه نیست؟اگه هست پس چرا بچه ها علاقه دارن با وسایل خونه بازی کنن؟؟؟؟ ...
8 آبان 1397

یک روز پارسا

شما همیشه صبح ها تا ساعت یازده ظهر خوابی از قضا یک روز شما شش ونیم صبح بیدار شدی که با بابا میخوام برم بانک، و بابایی حسابی دیرش شده بود و نمی دونست چیکار کنه و نمیشد شما ببره بانک ، مجبور شد مرخصی ساعتی بگیره که غیبت نخوره و شما راضی کردیم که بریم خونه عزیز جون و بابا بنده خدا با تاخیر سرکار رفت....و این وسط بابایی گرفتارشد....اینم کار شما .... اونروز دیگه نخوابیدی و با باباجون و عزیز جون رفتی دریا.... ...
8 آبان 1397