آب گرم گنو
باعزیزجون وباباجون وبابا آب گرم رفتیم دایی سرکار بود نتونست بیاد اونجا هواخیلی سرد بود لباس گرم واست برده بودم اونجاپوشیدی موقع شام خوابی همه میگفتیم الهی پارسا خوابیده که بیاد شیطنت کنه سفره بهم بریزه شام که تموم شد بیدارشدی جوجه دستت میدادیم نمی خواستی میگفتی فقط شیشه نوشابه میخوای حسابی با ظرف نوشابه سرگرم بودی بعد شام رفتیم گشتیم....شما میگفتی با اشاره بریم سمت کشتی من که میبردمت همه جیغ میزدن شما می ترسیدی گریه میکردی دوباره همین حالت تکرار میشد.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی