یک سالگی یکی یه دونه ما:خدایا به خاطر نعمت شیرینت هزاران بار شکر!خداهمیشه هوای پسرنازمون داشته باش!
سلام گل مامان،خوبی نفسم؟
یک سال از از آمدنت گذشت....یکسال زندگی من وبابا شیرین تر از قبل کردی ، غنچه خندونم امیدوارم همیشه سرزنده وسالم وشاد باشی و لبت پراز خنده وتولد صدمین سالگردتو بگیری....
عزیزم قراره اولین تولدتو یه میهمانی بگیریم واین شادی رو با فامیل تقسیم کنیم....
امسال تم تولدتو من وبابایی انگری انتخاب کردیم ان شالله سالهای بعد که بزرگترشدی خودت انتخاب کنی....
عکس کارت دعوت تولد یکسالگی پارسا خان:
واسه کارهای تولدت عزیزجون وباباجون از دیروز ساعت 10 صبح خونه ما بودن تا 12 شب داشتن کمک من کارهای تولدتو انجام میدادن باباجون همش از پله بالا میرفت وآویزهارو میچسبوند....شام تولدتم باباجون وعریرجون درست کردن دستشون درد نکنه....
اینجا در ورودی خونه ست:
میز غذا:
کلاه تولد پارسا البته تنگش کردیم اما بازور روی سرت گذاشتیم اجازه نمیدادی...
اینا کارت یادگاری که بچه ها میدادیم:
کلاه تولد واسه بچه ها:
بشقاب و لیوان انگری برز:
این کارت هارو به همه دادیم تا چندخطی واست یادگاری بنویسن....
کیک تولد پارسا گلی مامان ، البته از خودت بزرگتربود...
ابنم شاهزده پسرما که حاضر نبود بشینه که ازش عکس بگیریم...خواستیم ببریمت عکاسی نوبت هم گرفتیم اما شما خوابیدی....
اینم بچه ها:آرمین پسر همسایه،آرمان ، آرمیتا، طاها،علی، آرین، آریا دوست شما
اینم خونه پارساکوچولو : کل خونه آویز عکس خودت و انگری زدیم با بادکنک های انگری و ساده وریسه اسمت وریسه هپی وعدد سن وساعت تولدت ....
این کادو عزیزجون وباباجون دستشون درد نکنه کلی واسه تولدت زحمت کشیدن همه اینا رو اونا زدن به دیوار...بوووووووووس واسه 2 تا فرشته مهربونم.....
اینم کادو دایی حسین : 3تا کادو واست آورده دستش درد نکنه...
اینم کادو آریا...دستش دردنکنه....
اینم کادو علی دستش دردنکنه....
وبقیه هم که پول دادن دستشون دردنکنه....
روزجمعه تاریخ 17 /11/ 93 ماتولد شما رو گرفتیم چون 15 چهارشنبه بود ومامان وبابایی سرکاربودن ومامان این ماه مرخصی زیاد گرفته بود دیگه نمیتونست واسه تولد شماگل پسر مرخصی بگیره...ساعت 6:30 عصر بابایی با باباجون رفتن کیک شمارو بگیرن که بریم عکاسی اما تا اینا اومدن شماخوابت برده بود واسه همین عکاسی کنسل شد اما حیف شد که نرفتیم اما استراحت شما واجب تر بود ساعت 8 اولین مهمان عمه بود که اومد ....وقتی همه مهمان ها اومدن ما میوه دادیم وساعت 9:30 کیک شما آوردیم شماخسته شده بودی وبا شلوغی میونه نداشتی و با بدبختی چندتا عکس گرفتیم شما شمع فوت نمیکردی این مدت عزیزجون وباباجون خیلی باهات کارکردن اما شما اصلا حوصله نداشتی تا اینکه کیک دادیم بعد شام ودر آخر به همه کارت یادگاری دادیم وهمه واسه شما یادگاری نوشتن که بزرگ شدی بخونی....
این لباس عمه از مکه واسم آورده دستش دردنکنه ....
هر وقت کنار پارک پردیس رد میشیم شما از پنجره سرتو بیرون میکنی میگی پا پا...هفته ای 2 بار شما رو پارک میبریم خیلی دوست داری سوار تاب میشی نگاه بازی کردن بچه ها میکنی ان شالله خودت راه بری مثل بقیه بچه ها اونجا میدوی...
الان چندوقته موقع نشستن روی 2 تا زانو میشینی وازاین کارت اینقدر ذوق میکنی....
الان هم حدود 10 ثانیه بدون اینکه دستت به جایی بگیری می ایستی این کارو هر لحظه تکرار میکنی خیلی دوست داری بعضی موقع ها که ایستادی واسه خودت دست میزنی یعنی داری خودتو تشویق میکنی.....بابایی دستتو میگیره تو خونه با هم میچرخید....
راستی منو بابایی باهمدیگه یکی اینور لپتو یکی اونور لپتو بوس میکنیم شما از خوشحالی جیغ میزنی بعد یه عالمه قربون صدقه ات میریم بابایی دستشو رو به آسمون میگیره میگه خدایا هزارمرتبه شکر به خاطر نعمت شیرینت ،به قول بابا تو فقط انرژی ما هستی عزیزم ....روز به روز شیرین تر میشی یکی یه دونه ما....
عزیزجون از دوشنبه تهران رفته وچون کسی نیست که شما رو نگه داره ومن هم این هفته شیفت ظهر هستم... دوشنبه بابا ساعت 2:30 از سرکار اومد و بعد من مدرسه رفتم . سه شنبه کامل مرخصی گرفتم و چهارشنبه بابایی ساعت 12 از بانک میاد من میرم مدرسه و موقع ناهار شما مرخصی ساعتی میگیرم میام ناهارت میدم میرم مدرسه.... پنجشنبه که من تعطیلم توخونه ام.....الان واقعا متوجه شدم که عزیزجون چقدربه ما لطف داره که شما رو مثل گل نگه میداره این چند روز من وبابایی واقعا گرفتار بودیم....
شیطنت پارسا تو آشپزخونه:
پسرم تمام لحظه تو آشپزخونه ای ،اصلا با اسباب بازی هات بازی نمیکنی .... با دکمه لباسشویی یا در کابینت یا کشو یا آبشی کف آشپزخونه که مجبور شدم درشو چسب بزنم وکف آشپزخون فرش کنم.....
این یه حرکته که پارسا هر لحظه انجام میده مثلا دالی بازی شه.....
اگه لباسشویی نسوخت تا ازش دورت میکنم جیغ میزنی سریع برمیگردی.....بابایی به مامان اخطار داده.....
اینجا داری نگاه چرخیدن لباس ها میکنی وهمراهش آواز میخونی.....البته بعضی مواقع باهاش دعوام داری که چرا نمیشه دست کنی داخلش ونگهش داری
اینجا کل کابینت هارو دور میزنی ....
این هم بیل ت هست عمرا کسی بتونه ازت بگیره حتی موقع خواب هم تو دستته،وقتی 2 تا بابابزرگت به کشاورزی علاقه داشته باشن اینم میشه نوه شون....مامانی من، عاشق درخت و گل وگیاهی ....هرجا ببینی محاله از اون مکان دور بشی میخوای برگ هارو بکنی....
یه غروب جمعه پارسادر سید مظفر: پسرم زیارت قبول! اولین زیارتی که رفتی....
یه بعدازظهر ابری منو بابایی ومامانی لب دریا.....
عزیزجون از تهران برگشت فقط یه چمدون واسه شما لباس آورده دستش درد نکنه دیگه تا 6 ماه لباس نمیخوای .....خوش به حالت پارساجون که همچین عزیزجون مهربونی داری که همیشه به فکرته....
تمام لحظه در حال شیطونی ،تا از خواب بیدار میشی شروع میکنی بازی کردن وروجک ما، با پشت یخچالی یا زیر میز ....الان باید فقط مراقبت باشیم بلایی سرخودت نیاری....الان با بیل ت داری پشت یخچال بازی میکنی....یا با دکمه کامپیوتر ....
من اینجا بالشت گذاشتم که مثلا شما اون زیر نری اما چه فایده!!!!االبته زیر میز ناهارخوری وتلویزیون میری از اونجا نمیگذری
وقتی مامانی از سرکار میاد فقط با شما بازی میکنه خسته که شدی خوابیدی مامان تازه کیف و وسایلشو میزاره سرجاش ومیره آشپزخونه....قربونت بشم تمام لحظه سرکار عکست جلو چشمام هست میمیرم واسه کارها وخنده هات نفسم.....
حرکت جدیدپارسا:وقتی از خواب بیدار میشی و مامانی کنارت خوابیده شما دستتو میندازی دور گردن مامان وصورتتو به صورت مامان نزدیک میکنی البته اون دستای کوچولوت کامل حلقه نمیشن اما مامانی عاشق این کارته....وقتی این حرکتو انجام میدی مامانی عشق میکنه....
لباس های که عزیزجون از سفر آورده...:2تا سرهمی، یه بلوز وشلوار،2تا شلوار راحتی،یه پیراهن مجلسی با شلوار لی،یه بلوز وشورت، یه رکابی،2تا زانو بند ، 2تا جوراب ، یه کفش...دستت درد نکنه شرمندمون کردی عزیزجون....
دیشب دومین سالگرد ازدواج ما بود .شما گل پسر 1 سال و 25 روزت بود ،اول تصمیم داشتیم شام بیرون بریم اما بهویی تصمیمون عوض شد وخونه موندیم وبابایی واسمون ناهار درست کرد ومنم کیک ، یه شمع روش گذاشتیم ویه جشن سه نفره گرفتیم حسابی شما خوشحال بودی همش دست میزدی ومیرقصیدی....به شمع اشاره میکردی ومیگفتی پوف پوف ....
اینم عشق مامان وبابا که داره حسابی ذوق میکنه وما از ذوق کردن پسرمون شادیم...گلکم هیچ چیز به اندازه لبخند تو مارو شاد نمکنه همیشه خندون باشی....
این گوشت هارو واسه یه ماه شما میگیریم وبا بابایی بسته بندی میکنیم....
چندروز پیش متوجه شدم پشت جا کولری اتاق شما یه پرنده مدام میره ومیاد تا امروز صبح خواستم ببینم چه پرنده ای هست دیدم یاکریم و 2تا تخم گذاشته ، واسش امروز دونه ریختم .....ببین پارساجونم ،مامانش چه با ظرافت وسختی واسه جوجه هاش لانه ساخته تا اونا راحت باشن قریون کریمی خدابرم مادربودن چه حس شیرینیه....خدایا جوجه هاشوسالم نگه دار....(الههههی آمین)