16 ماهگی :الهی که همیشه مثل خورشید بدرخشی ،خورشید تابانمون...بوووووس

این کیک واسه گل پسرم پختم....

مروارید 9و10و11 و12 پارساگلی:

دندون نیش پارسا جون در 15 ماه و 28 روزگی جوونه زد مبارکت باشه مامانی....البته هر 4 تا با هم.....

کفش های پارساجون از 8 ماهگی تا 16 ماهگیش:

پارسا خان ودریا:

مامانی قربونت بره  عاشق آب ودریاهستی هربارمیریم شما با چشم گریه برمیگردی.....

اینجا یه ظهره توی گرما خردادماه ساعت 3 بعدازظهر من وشما بیرونیم تا بابایی بیاد البته شما بازی میکردی....اصلا احساس نمیکردی گرمه....فقط منتظری درخونه باز شه وشما بری بیرون....

تامن دستمال برمیدارم که گردگیری کنم شما بدو میای دستمال و شیشه شور ازمن میگیری که خودم انجام میدم بار اول که این کارو انجام دادی اینقدر ذوق کردم که چقدر شما با دقت به کارهای من توجه میکنی....قربون توجه پسرم بشم.....بووووووس

اینجا بابایی تازه از سرکارخسته وکوفته اومده ولالا کرده اما امان از دست پارسا خان،نگاه چیکارمیکنی مامانی من...خودت قضاوت کن...آخه دیگه جا نبود بشینی.....

اینجاگلکم تازه از خواب ناز بیدار شده....

بازووووور یه لبخند شیرین ازت کشیدم واقعا کار سختی بود خسته نباشم

شیرین ترین کار پارسا جونی: مسواک زدن....

عاشق این کاری اینقدر خودت قشنگ مسواک میزنی باور نکردنیه،هرشب بغل بابایی بودی وقتی بابایی مسواک میزد،وقتی مسواک خودتو دستت دادیم شروع کردی به مسواک زدن ،بدون اینکه من وبابایی یادت بدیم....فدات شم نفسموووووونی عشقموووووون

پارسا در آرایشگاه پیش مامانی:

حسابی بازی کردی بهت خوش گذشت ، موقع رفتن به خونه باهمه بای بای کردی ودست دادی....

اینجا نصفه شبه وپارسا انگار نه انگار که وقت خوابه تازه یادش اومده بازی کنه...پارساگلی پشت سرتو نگاه کن چه خبره کار هرشبته که کل اسباب بازی هاتو پخش میکنی مامان بیچاره صبح جمع کنه ودوباره شب همه رو پخش کنی...

گلکم ،عزیزجون وباباجون مسافرت رفته بودن وطبق معمول واسه دردونه شون سوغاتی آوردن ،دستشون درد نکنه،ان شالله شهریورماه باهم میریم سفر مثل پارسال...

پارسادراتاق پرو،شهربازی...

پارساتوچمدون:

این جای دست شستنه مال زمان قدیمه ،مال مامان عزیزجونه که الان پیش عزیزجونه وشماداری باهاش بازی میکنی...