پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

18ماهگی پارساجووون؛معجزه آفرینش

1394/5/20 23:13
638 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان،خوبی ؟؟؟الان شما 1 سال ونیم که کنار من وبابایی هستی ...روزا شیرین میگذره  که با لبخندهای تو شیرین تر میشه وگاهی اوقات با بهونه گیری وبدغذاشدن شما کمی از شیرینیش کم میشه......گل مامان ،شمااین روزا خیلی کنجکاوی دوست داری سر ازهمه چیز دربیاری اما بعضی چیزا خیلی خطرناکن اما شما کوچولوی مامان نمیدونی که واست خطرداره، وقتی شما رو ازاین کارمنع میکنم قهرمیکنی یا گریه....منوببخش مجبورم دوست ندارم واست اتفاقی بیفته....

اولین عکس پیکاسومامان:

دایی داره نماز میخونه اما شما اجازه نمیدی یه مهر وجانماز به شماداده که مشغول باشی بزاری نمازشوبخونه.....

روز دوشنبه واکسن 18 ماهگیتو زدی خیلییییی استرس ودلشوره داشتم اما الحمدالله به خیر گذشت شما اصلا نا آرومی نکردی انگار نه انگار که واکسن زدی خدایاشکرت

بابایی میگه به پسرم چیزی نگو...صبحااااانیست که ببینه چه آتیشی میسوزونی....نگاه کجارفتی اگه ازاون بالا خدای نکرده....

اینجاچنددقیقه بعدش که تلویزیون روشن کردم که سرگرم شی ببین دور وبرت چه خبره همینجور ریختی...یه موقع مامان بیکارنشینیاااااا

پارساسرکاربابا:

مبل نوردی پارسا

به ماشین میگی نا نا

قربون مشق نوشتنت برم نفسم....

اینجاشام بیرون بودیم شما واسه اولین بار با مانشستی سر سفره و غذا خوردی

این لباس ما مان بزرگ از مشهد واست سوغات آورده دستش دردنکنه..اینجابهت میگم 123 یعنی میخوام عکس بگیرم شما می دوی چون توخونه وقتی میخوایم بازی کنیم بدویم میگیم 123 اینجا فکر میکنی باید بدوی .

 با عمه و زن عمو اینا بیرون رفتیم با یه مکافاتی ازتون عکس گرفتیم توهوا ازتون عکس میگرفتیم مگه می ایستادید....ازبس شیطنت کردین عموسیروس گفت ازصبح تا عصر سرکاریم اینقدر بهمون استرس وارد نشده که الان تو این یه ساعت شده....شما که خیلی گریه کردی بابایی اذیت کردی همش میخواستی بیرون باشی بیرون گرم بود...

 

روز جمعه به تاریخ 12 شهریور سال 94 قراره من وتو بابایی سفربریم ازبندرعباس به سمت اصفهان.....

خیلی نگرانم که تو سفر شما چطورهستی اذیت نشی پارسال موقعیت بهتربود شما کوچولو بودی راه نمیرفتی فقط شیرمیخوردی میخوابیدی اما الان وضع فرق کرده شما غذاخورشدی راه میری یه جا آروم قرار نداری شیطون کنجکاو شدی توماشین دست به هرچیزی میزنی اگه هم منع شی دیگه تموم یه سره داد ونق وقهر روی زمین غلت میزنی جدیدا سرتو میکوبیدی به یه جا تا به خواسته ات برسی ان شالله هم به تو نی نی ناز وباباومامان خوش بگذره...خدایا هوای فرشته کوچکت را داشته باش.....

پسندها (1)

نظرات (1)

سید امیرحسین
9 مهر 94 15:27
سلام وبلاگ خیلی خوشگلی دارید من که یه مدت فقط حباب می ترکوندم خسته نباشید
مامان بابایی پارسا وبهار
پاسخ
سلام ممنون عزیزم که سر زدی