حکایت عروسک و کالسکه پارسا
شب قبل عید باعزیز جون وباباجون بازار رفتیم و پارسا کالسکه شو خواست مجبور شدیم واسه ش کالسکه و عروسک بخریم و کلی از عروسک وکالسکه استقبال کرد وخوشش اومد کل بازار به این شلوغی هلش میداد و میخورد به پاهای مردم و هرچی بهش میگفتیم جمعش کن خونه بازی کن اما گوش نمیکرد....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی