پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

سفر به تهران شهریور 98

1398/6/20 19:34
251 بازدید
اشتراک گذاری

چندروز مونده بود به شهریور به بابایی نامه ماموریت دادن که یک ماه بره تهران یعنی تا 27 شهریور

البته از یکم تا 13شهریور و 22شهریور تا 27 شهریور

و ما هم از فرصت استفاده کردیم که بریم تهران و عزیز جون و باباجون تهران کارداشتن و 5 بلیط قطار به تهران داشتن و روز چهارشنبه 6 شهریور به نهران رسیدن و خانه معلم خیابان شهید بهشتی گرفتن که ظهرش به ما زنگ زدن که بلیط بگیرین وبیاین و بابایی همون لحظه واسه ما بلیط گرفت وما وسایلمون بستیم و عصرش ساعت 7 پرواز داشتیم وشبش بابایی اومد فرودگاه دنبالمون 

شب رفتیم پیش باباجون وعزیزجون و فردا صبحش رفتیم کوچه برلن و کلی خرید کردیم و عصرش رفتیم خیابان منوچهری و واسه مدرسه پارسا کیف خریدیم و شبش رفتیم برج میلاد و دلفین ها نگاه کردیم و بالای برج میلاد رفتیم 

فردا صبحش رفتیم هیومن پارک و روپارک و دکترلند  و عصر تا شبش پارک ژوراسیک بودیم

 

 

این هم روز جمعه که کامل در پارک سپری کردیم روز شنبه صبحش بهار رفت آزمایشگاه مرکزی واسه آزمایش و عصرش رفتیم کوچه برلن بعدش رفتیم پل طبیعت 

فردا صبحش خونه بودیم چون بعدازظهرش بهار نوبت دکتر داشت و عصرش رفتیم دکتر وجواب آزمایش های بهار خوب بود و ما خوشحال بودیم به قول معروف شارژ شدیم و رفتیم سمت نارمک و سرسبز دور زدیم بازار گردی کردیم و شبش رفتیم بوستان اندیشه و پارسا اونجا بازی کرد

و روز دوشنبه مجدد بهار آزمایش داشت و من وعزیز جون باز رفتیم آزمایشگاه و عصرش رفتیم خیابان پیروزی و بازار گردی کردیم وشبش رفتیم هیئت و پارسا زنجیر زد البته با سه تا پسر تو پارک شب قبل دوست شده بود که تو هیئت اونا رو دید و باهم زنجیر میزدن

فرداش روز سه شنبه عزیزجون و باباجون ساعت دوازده ونیم ظهر بلیط داشتن و من وپترسا و بهار ساعت 7 و بیست هصر بلیط داشتیم و عزیزجون و باباجون ساعت یازده رفتن و بابایی عصر ساعت 4 اومد دنبال ما و ما رو رسوند فرودگاه و پرواز با 40 دقیقه تاخیر حرکت کرد و شبش دایی حسین و زندایی مریم اومده بودن دنبالمون

و ما طبق معمول پارسا تو کابین خلبان بود و دایی و زندایی نگران شده بودن چرا هماومدن اما ما از هواپیما پیاده نشدیم و اینم سفر تهران ما 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)