روز زایمان،تولد بهار کوچولو
ساعت شش صبح با بابا و عزیز جون به بیمارستان امام رضا رفتیم ساعت شش ونیم صبح منوواسه اتاق عمل آماده کردن و یک ربع به هفت به اتاق عمل رفتم خیلی هوا سرد بود منم ترس و استرس تمام وجودمو گرفته بود صبح قبل از اومدن به بیمارستان کلی داداشی بوسیدم و داداشی خواب بود باباجون اومد پیش پارسا و من با کلی ترس و دلتنگی به بیمارستان اومدم ، ساعت هفت خانم دکتر اومد و بهار کوچولو هفت و ده دقیقه صبح دنیا اومد و من ساعت هفت وپنجاه دقیقه هوش اومدم و ساعت هشت ونیم انیس اومد تو اتاق ریکاوری و منو برد بالا دیدم مامان و خاله ایران پیش بهار هستن و بهار در حال نق زدن و شروع کرد به شیر خوردن....در اون لحظه خانواده چهارنفری مون احساس کردم عجب حس شیرینی ، راستی از عزیز جون پرسیدم بهار شد دیگه دختره وقتی گفت دختره از خوشحالی تمام دردها یادم رفت خدارو هزار مرتبه شکر که منو لایق دانست دوباره مادر یک طفل شم و یک دختر ناز بهم داد خدایا شکرت