پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

دهمین ماهگرد شیرینم

1393/9/15 9:37
600 بازدید
اشتراک گذاری

                                                   

             

گلکم از حالا خاطرات رو ماه به ماه مینویسم اینجوری وقتی با بابایی مرور میکنیم بیشترمتوجه تغییرات شما گل پسر میشیم....

کم کم شروع کردی سینه خیز بری البته زود خسته میشی خودت که نشستی میخوابی غلت میزنی سینه خیز میری . منو بابایی حسابی خوشحال میشیم   اینم چند نمونه از شاهکارات:

اینجا زیر میز تلویزیون گیرکردی

 

اینجاخسته شدی

میخوای ریشه فرش بگیری

 

دیگه تو گهواره میخوابی چندروزی یه بار بدقلقی کنی تو ملافحه میزاریمت

صبح که از خواب بیدار میشی میری سراغ عکس هلیی که رو تختت زدم باهاشون بازی میکنی بعد دست وصورتتو میشوری صبحانه میخوری

من سرکار بودم عزیزجون پیازچه دستت داده شما حسابی له اش کردی از بس مک زدی و گاز زدی....قربون خوردنت برم کاش غذا اینجور میخوردی

تا صدا از تو کوچه میادشما میخوای بری بیرون،تا کفش هاتو پات میکنم اینقدر خوشحال میشی میری بین بچه ها بازی میکنی روزی یک بار تو کوچه میری...بعضی روزا 2 بار...

ببین بلا خان ، بیسکویت هایی که بابا خریده چیکارشون کردی من دیگه هیچی نمیگم خودت قضاوت کن....

گلکم این روزا به هرچیزی دیدی دستتو میگیری بلند میشی وآویزون میشی وشروع میکنی خودتو تکون میدی من وبابایی میترسیم بخوری زمین، از بابایی ومن کاملا بالا میری....

اینجا ابتکارعزیزجون ،که جورابتو تو لیوان گذاشته تا گشاد بشن آخه از روزی که گرفتیم واست تنگ بود جا مینداخت...

از این دندونای موش موشی آخر موفق شدم عکس بگیرم ...قربون خنده هات برم.....بووووووووس

این تیپ جدید پارساطلا

نذری هرساله عزیزجون ،شما گل پسر مگه اجازه میدادی ما کاری کنیم مدام دوروبر دیگ میچرخیدی هر چی از دیگ دورت میکردیم چندثانیه بعد کنار دیگ بودی موقع تو ظرف ریختن میخواستی بیای سمت ظرف ها،فکر میکردی این ظرف ها واسه بازی ، داد میزدی که بهم بدین منم بازی کنم...اسباب بازی هاتو آوردم که با اونا سرگرم شی اما فقط چند ثانیه باهاشون بازی کردی دویاره ظرف هارو میخواستی ...خلاصه وقتی کارمون تموم شد شما از خستگی زیاد خوابت برد....

این ماشین ها رو عزیزجون واست گرفته...

اینم آخر شب اومدیم خونه وشما خوابتو کردی وما خسته وشما میگی بیاین باهام بازی، حوصله ات سر رفته...داری شروع میکنی 4دست وپا بری واسه شیطنت...1 2 3 حرکت

اینجا میخوای پای بابابهروز گاز بگیری....

شما از جاروبرقی خیلی خوشت میاد تا صداشو میشنوی میای سمتش وسیم شو میخوای وبا چرخ هاش بازی میکنی....

اینجا جای شماست وقتی میخوای غذابخوری حتما باید سی دی بزاریم وملافحه ریرپاهات پهن کنیم...

تو خواب همش غلت میزنی عادت کردی رو شکم بخوابی .....

این روزا ایستادنت خیلی خوب شده تلاش میکنی خودتو به هر جا که بلندی دیدی میگیری وبلند مبشی بعد آروم دستتو ول میکنی چند ثانیه می ایستی....

یه لحظه ازت غافل شدم دست گل تو ببین گلکم

اینجا مامانی مثلا به شما اخم کرده وگفته بد ، که چرا این کارو کردی شما دست از کار کشیدی وداری نگام می کنی البته بعدش با عصبانیت بهم میگی ااااااااااااه

از روز پنج شنبه شما اسهال گرفتی جمعه شب به بیمارستان niniweblog.comرفتیم دکتر گفت اسهاله وتب بدنت هم 37 تا 37/8 متغیر بود وشما گل پسرniniweblog.com اصلا حال نداشتی مامانی 5 روزسرکار نرفت niniweblog.comوعزیز جون وباباجون اینجا بودن واز شما مراقبت میکردن ان شالله هیچوقت مریض نشی خیلی سخت میگذره هم واسه خودت وما...غمگیناین مدت شما دارویی بهت دکتر نداده بود فقط کپسول پروتکسین وors بود عزیزجون واست لعاب برنج و آب سیب و آویشن niniweblog.com درست میکرد بهت میداد فدات شم خیلی اذیت میشدی..دکتر میگه از کسی گرفتی یا دست کسی آلوده بوده ، معمولا ار بچه هم میگیری، شما که بیرون نمیری نمیدونم از کی گرفتی اول فکر کردم مال دندوناته اما دکتر گفت ربطی نداره این اسهاله...

شنبه پیش دکتر خودت بردمت دکتر رحمتی اونم همین حرف زد وتو مسیر برگشت واست تاب گرفتیم این مدت که حالت خوب نبود مدام تو تاب میذاشتیمت بازی میکردی که بهونه نگیری...

دوباره دوشنبه دکتر هاشمی بردمت اونم گفت باید دوره اش تموم شه ااااااای خدا پسرم رود خوب شه!!!!!! دیگه هرجا بچه باشه و توشلوغی نمیبرمت بابایی قبول کرده چون اونم خیلی ناراحته ....فقط خیابون پارک دریا فضای باز میبرمت.....

 

تفییرات 10 ماهگی پارسا:

کاملا به نشستن مسلط شدی.

خودت به حالت خوابیده میری خودت دوباره از حالت خوابیده به نشسته در میای.

دستت به بلندی میگیری بلند میشی دست به مبل میگیری چند قدمی راه میری به قول بابا اعتماد به نفسی همین جور که ایستادی دستتو رها میکنی بعد چند ثانیه میوفتی اما دوباره بلند میشی.

آخ ایراد گیر شدی به هرچی رسیدی دست میزنی تا منع میشی با عصبانیت نگاهمون میکنی سرمون داد میزنی بعضی اوقات با دست های کوچولوت ما رو میزنی.

روزای اول سینه خیز میرفتی بعد چند روز 4 دست وپا رفتی کاملا به 4 دست وپا مسلط شدی .

4تا دندون ناز در آوردی.

ماما وبابا میشناسی و کامل ما رو با ماما وبابا صدا میکنی.

لیوان خودت بلند میکنی و نوشیدنی میخوری و حتی نعلبکی دست گرفتن بلدی .دوغ ، چای ، بستنی خیلی دوست داری، تا ماست نباشه غذا نمیخوری.

موقع پوشاک شدن تا میزارمت زمبن فرار میکنی و 4دست وپا میری و یه گوشه میشینی نگام میکنی میخندی.

 

پسندها (2)

نظرات (0)