13ماهگی تک ستاره ما،خدایا هزار بارشاکریم از دادن این گنج گرانبها به ما!
ماهگیت مبارک
اولین هنر پارساخان در 13 ماهگی :شما یادگرفتی سوت بزنی یه سوت داری مدام تو دهنته وداری توخونه سوت میزنی وحسابی از کارت ذوق میکنی.... ومن وبابایی دست میزنیم وشما مثلا داری ساز میزنی
هرچی تلاش کردم نگاه دوربین کنی اما محاااال بووووود
تقویم 1394 گل پسرم
امروز تاریخ 20 اسفند 93 خدا به ما عیدی شو داد...بعد یکسال شهر ما بارون اومد وچه بارونی از دیشب داره میباره وهنوز ادامه داره به طوری که آب گرفتگی ومدارس تعطیل شدوهمه مردم از این نعمت الهههی خوشحال...خدایا شکرت بهترین عیدی به مردم شهرمون دادی ، باران جان دیرزمانی بود که به شهرما سرنزده بودی از آخرین قدمهایت دیرزمانی گذشته ومردم منتظر شیرینی آمدنت بودن واینبار با دعوت بسیاری از مردم آمدی وخوش آمدی قدمت مبارک وخوش یمن و ببار که دلمان برایت خیلی تنگ شده....ان شالله سالی پربرکت وپرباران داشته باشیم(الهههی آمین )
یه لحظه فقط چشم ازت برداشتم رفتم لباس رو بند بندازم،حالا خودت قضاوت کن....ازتو بالکن هرچی صدات میکنم میگم پارسا پارسا بیا پیش مامان ،شماجواب میدی هه هه هه
این گوش پاکن ها رو میزبوده شمازحمت کشیدی آوردی پایین ودر ظرفشو باز کردی.....یه کارجدید انجام میدی تا در لباسشویی باز میبینی میری سراغش ویه پاتو میکنی داخل لباسشویی....
قربون تلویزیون نگاه کردنت بشم،وقتی میشینی جلو تلویزیون دیگه حواست به هیجا نیست اینقدر با دقت نگاه میکنی هرجا موزیک بزنه شما دست میزنی یا میرقصی....
اینجا داری با موزیک میرقصی البته نشسته خودتو تکون میدی بالا وپایین میری...
اینم کیک شکلاتی و پیتزا مامانپز،البته شما خیلی کمک دادی تو هر زمینه.....
دوباره رفتیم واسه شما کفش گرفتیم اما اینبار تو ماشین پات نمیکنیم ....راستی یادم رفت قضیه کفشهای قبلیتو بنویسم:شما وروجک ناز کفش پای راستتو از پنجره ماشین تو خیابون انداختی خدا داند کجا!!!!!!!فقط شب تولدت هرچی تو ماشین گشتیم نبود معلوم نیست کی وکجا افتاده؟؟؟
عکس پارساگلی تو تولد پسرعمو آرمان:
پارسا جانم ، عزیز مامان ، من شما رو هرجا مهمانی میبرم خیلی آروم کنارم نشستی اصلا شیطونی نمیکنی عزیزجون میگه مثل کوچیک های خودته یعنی مامان ،منم مثل اینکه به سن شما بودم خیلی آروم بودم اما 4 ، 5 سالگی دیگه بلا بودم هیچکی حریفم نمیشده...
ودرآخر عمو ماشالله خیلی شما رو دوست داره به هرقیمتی شده باید شما روبغل کنه و باهات بازی کنه بالاخره موفق میشه ....اون شب خیلی با شما بازی کرد یه لحظه شما ول نکرد تاب بازی کردید....واست شعر میخوند دست میزد شما رو بالا می انداخت ، موقع شام پیش شما نشسته بود....
یه روز مونده به سال تحویل جوجه ها ازتخم در اومدن ان شالله واسمون خوش قدم باشن....
سال تحویل 94 با پارسا نازنینمون:
امسال دومین سالی که شما کنارمن وبابا سر سفره هفت سین نشستی امسال ساعت 2:15 سال تحویل شد شما بیدار بودی ....اون لحظه من وشما وبابایی لباس پوشیدیم و کنار سفره، شما تو بغل بابایی نشسته بودی ومامانی قرآن میخوند ....شما همش میخواستی شمع هارو فوت کنی..فدات بشم مامانی من چطور نگاه سفره میکنی منتظری که بابایی آزاد بزارتت وشما بری سراغ وسیله ها...ماهی هارو قایم کردیم تا میبینیشون میری طرفشون میخوای بگیریشون.....
تلاش های پارساگلی واسه مستقل راه رفتن:پسرگلم این روزا دستتو رها میکنی تا مستقل راه بری 3 ، 4 قدم که میری میخوری زمین اما کوتاه نمیای دوباره امتحان میکنی....عزیزکم الهی قدم هات همیشه بلند واستوار ،پیش به سوی موفقیت وسربلندی باشه....(الهی آمین یا رب العالمین)
ماشالله نمک حسابی شیطنت ها نسبت به قبل بیشتر شده قبلا خیلی آروم بودی اما از وقتی توکوچه وپارک میری کامل تغییر کردی توکوچه وپارک داد میزنی ، بلند بلند به زبون خودت یه چیزهایی میگی ، بفل همه میری ، مهمونی که میری همه جا سرک میکشی کاملا خجالتی بودنت از بین رفته ( خدایا شکر )
راستی یه کفش سوتکی واست گرفتیم روز اول تو کوچه پاهاتو بالا میگرفتی به بچه ها بهش اشاره میکردی دست به کفش هات میزدی نشونشون میدادی که من کفش نو دارم
دوشب رفتیم حنابندون وعروسی دوست مامان، وای وای اگه بدونی شب عروسی چیکار کردی 2 تا بشقاب و یه نمکدون شکستی تمام میوه ها وماست ونوشابه ها و قاشق وچنگال هاو نی هارو مینداختی زمین وبعد واسه خودت دست میزدی از خوشحالی داد میزدی ویه چیزهایی میگفتی .....از تاب پایین نمی اومدی همش تو تاب بودی یا میگفتی دستم بگیر میخوام راه برم مدام در حال تاتی کردن بودی بغل نمیشدی ....
علاقه شما این روزا به ماشین زیادشده تمام لحظه این ماشین های بیچاره رو شون فشارمیاری و توخونه دورشون میدی یا مداد یا پیچ گوشتی دستته باهاشون درگیری...ومن اصلا حریفت نمیشم وجمله مدام مامان:من حریف 40 تا بچه میشم اما از پس این یکی خودم بر نمیام
دیکشنری پارسا در پایان 13 ماهگی:
توپ وآب وبابا وماما کامل صحیح میگی
تاب : تاب وپارک و هرچی که مربوط به پارک شه
آب : لیوان یا بطری یا هر وسباه ای شبیه این ها
داخ: هر چیز خطرناک یا داغ باشه یا کار بد
بوف: شمع با چراغ یعنی میخوام فوت کنم البته گاهی فوت میگی
12 , 13 فروردین:
ظهر 12 با بابایی دریا رفتیم وما دست شما رو گرفته بودیم وتو آب قدم میزدی مدام میگفتی آب آب ... غروبش هم آبگرم گنو رفتیم وشما سوار اسباب بازی ها شدی تاب سواری کردی دیگه حسابی خسته شده بودی....
13 فروردین من وشما وبابا وعمه رفتیم ساهو تو باغ بابابزرگ ، باد میومد ودرخت ها تکون میخورد شماذوق میکردی اما نی نی عمه به خاطر باد اذیت میشد واسه همین رفتیم خونه بابابزرگ اونجا شما توخونه بازی میکردی چون باد وگردوخاک بودشما رو تو حیاط نیوردم غروب اومدیم خونه.....
البته عکس ازشما گرفتم اما اینجا نمیشه گذاشت....