پارسازیباترین تبسم پارسازیباترین تبسم ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
گنجینه خاطرات پارسا گنجینه خاطرات پارسا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
بهاربهار، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

پارسا وبهاردهقانی،تمام زندگی ما

من مامان دوتا فرشته هستم خدایا حالا که منو لایق مادر این دوتافرشته دونستی همینطور هواشونو داشته باش

19ماهگی پارسا:زودبزرگ نشو،کودکیت را بی حساب می خواهم تمام هستی ام....

1394/6/12 17:55
926 بازدید
اشتراک گذاری

قهقهه بزن،جیغ بکش،گریه کن،لوس شو،بچگی کن،ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام.....

ازته دل بخند به اداهای ما که برای خندانت در می آوریم فقط بزرگ مشو..

عزیزترینم بدان لبخندکودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد،من نه بهشت میخواهم نه آسمان ونه زمین،بهشت من و زمین من وزندگیم، نفس های آرام کودکی توست،هیچ روزی به من تعلق ندارد همه ساعت ها وثانیه های من تویی ومن دست کودکیت را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است....فقط بدان عاشقانه میپرستمت بابودن تو معنی عشق را یافتم...ای خدای زیبایی ها ،این معشوقه من را به سلامت به مقصد برسان...(الهی آمین یا رب العالمین)

 

سفرنامه تابستانی آقا پارسا(13 / 6 / 94 الی 22 / 6 /94):

صبح روز جمعه شماخواب بودی وما میخواستیم حرکت کنیم که شما بیدار شدی بعد از اینکه بنزین زدیم برگشتیم مجدد خونه که شما صبحانه تو بخوری وما با خیال راحت راه بیفتیم...تا صبحانه خوردی و راه افتادیم ساعت 8 شد تو مسیر شما کلا بیدار بودی وجاده نگاه میکردی و هر کامیونی که میدیدی میگفتی نا نا نا...وکلی ذوق میکردی تو راه بابایی خیلی سربه یر شما میزاشت وشما میخندیدی جیغ میزدی...بعد 4 ساعت بیدار بودن شما یه ساعتی تو راه خوابیدی تا رسیدیم انار واسه ناهار.....

دوباره راه افتادیم تایه سره رسیدیم یزد ...اونجا خانه معلم گرفتیم خانه معلم سمت امیرچخماخ بود تا وارد اتاق شدیم سه تا تخت داشت شما تا تخت هارو دیدی رفتی رو تخت وکلی بپر بپر کردی میخندیدی جیغ میزدی من وبابایی از کارهای شما حسابی خندمون گرفته بود شما دمپایی هارو بر میداشتی پرت میکردی تا روزی که یزد بودیم هرچی تو اتاق بودیم کارشما همین بود.....

اینجا باغ دولت آباد یزد...محال بود بشه از شما عکس بگیری همش با حوض وآب مشغول بودی....

 

اینجا رستوران هتل ملک تجار که رفتیم ناهار بخوریم....شما که عاشق آب....هی پاتو میزدی تو آب در میوردی...البته سوویچ بابایی گم کردی کلی راه اومدیم تا یه مغازه دار دیده بود وبرداشته بود....

میدان امیرچخماخ وبازم آب وپارسا و آب بازی....

آتشکده زرتشتیان...باز آب وپله بازی پارسا...میگفتی دستمو ول کنید خودم میخوام برم....

کوهستان پارک یزد:آخ اینجاچقدر به شما خوش گذشت همش شن بازی کردی با دست شن هارو برمیداشتی روی مامان میریختی البته بابایی میگفت بریز روی مامان....

بعد اسب وشیر سنگی بود که شما سوارش شدی میگفتی بع بعی...

کلی تاب بازی کردی با بابایی توپ بازی کردی رفتیم البته رفتیم توپ بخریم شما کل توپ هارو میخواستی طبق معمول گریه کردی قهر کردی که همشو میخوام....

بالای کوه آب از کوه میومد شما میخواستی دست توآب کنی اما آب ها تمیز نبود کلی نق زدی که آآآآآآآآآآآآب

میدیدی بچه ها میدون شما پشت سرشون روچمن میدویدی واماااااااا موقع برگشت با اینکه خوابت میومد حال نداشتی گریه کردی که نههههههه یعنی نریم.....

صبح روز دوشنبه به سمت اصفهان حرکت کردیم اونجا سوییت بانک بود تارسیدیم اولش چون خونه بزرگ بود کمی احساس بی امنیتی میکردی اما بعدش چشمت به جارو برقی واتو افتاد دیگه تمووووم .....شیطنت شماشروع شد...

شبش سی وسه پل رفتیم ....اگه بدونی چه ذوقی میکردی چهار دست وپا از پله ها بالا میرفتی واز خوشحالی جیغ میکشیدی بابایی فقط دنبالت می دوید تا میخواست بغلت کنه یا دستتو بگیره شما میگفتی نههههههه

فرداصبحش منارجنیان رفتیم وشما واسه خودت میدویدی این ور اونور بازی میکردی واست پفیلا گرفتیم شما مینداختی زمین وبا پا له میکردی...البته یه دوست پیدا کرده بودی به اون پفیلا میدادی....

بعد از اونجا رفتیم باغ پرندگان از بس دویدی دنبال پرنده ها دیگه خسته شدی حال نداشتی بریم خزندگان ببینیم خزندگان کنسل شد....

اینجا چهل ستونه که شما آب دیده بودی توی آب ماهی بود حسابی بازی کردی...میگفتی نام نام نام نام....یعنی ماهی

اینجا موزه حیوانات که شما به همشون میگفتی بع بعی...

اینجا میدان امام ....

اینم شما میگفتی بع بعی ....دست به گوشاش سرش میزدی...

هرجا موتور میدی دست دراز میکردی نا نا نا ...یعنی سوارم کنید.....

موقع برگشت به شیراز تومسیر:پاسارگارد:شما تو شن ها دست میکردی شن هارو پرتاب میکردی رو کتیبه ها سرسره بازی میکردی....

نقش رستم : تا رسیدیم فقط میدویدی جیغ میکشیدی...

تخت جمشید از بس دویدی دیگه حال نداشتی کل پله هارو بابایی دستتو گرفت خودت بالا رفتی اینقدر خوشحال بودی....

توهتل وطبق معمول بپر بپر....هرجا تخت ومبل بود کارشما همین بود....

پایان سفر:سفرخیلی خوبی بود حسابی خوش گذشت شما که تمام لحظه با بابایی بازی میکردی اصلا فکرش نمیکردیم اینقدر خوش بگذره چون شما کوچولویی....اما خنده های شیرین تو بازی های کودکانه ات ، من وبابایی رو حسابی شاد میکرد دوست داشتیم بیشتر بمونیم اما دیگه .....

پارسا وخندوانه....

پارسا وسوغاتی عزیزجون....

احوالات پارسا خونه عزیزجون:

روز اول خونه عزیزجون اصلا نخوابیدی فقط بازی کرده بودی وقتی خواستیم شما رو خونه بیاریم اینقدر گریه کردی.....تا اومدی خونه ازخستگی خوابت برد....

از روز دوم به بعد دیگه شما اونجا میخوابیدی بازی میکردی ودست گل به آب میدادی...

تا عصرکه میشد من وبابایی دنبالت میومدیم من وبابا تا شمارو می دیدم میومدیم سمتت تا بغلت کنیم بوست کنیم شما داد میزدی که نه .....یعنی نیاد سمتم فکر میکردی میخوایم ببریمت خونه البته تو تاب نشستی وعزیز داره تابت میده با بد بختی از تاپ درت میاریم....دیگه عزیزجون شما بغل میکرد می آورد پایین سوار ماشین میکرد شما گریه جیغ نه نه نه ....یعنی نمیام....تومسیرهم هرچقدر شوخی میکردیم محلمون نمیزاشتی.....خیلی ایراد میگیری چون اونجا تحت فرمانت هستن تو خونه اگه یه چیز بخوای ما توجه نکنیم اینقدر غر میزنی تا بهش برسی....

اینجا داری واسه باباجون توضیح میدی...خدا عمرشون میده مثل گل ازت نگهداری میکنن خیال من راحته خیال بابایی اینقدر راحته با اینکه از سرکار میاد نمیاد پیش شما خونه استراحت میکنه بعد میاد پیش شما....

اینجا باباجون به شما قصه میخونه ....

اینجا نقاشی میکشی...

 

کارهای پارسا:

اونجا سی دی نگاه میکنی نقاشی میکشی عزیزجون پاک کردن یادت داده،بپر بیر میکنی روی مبل ها،میز نوردی،پشتی ها رو میندازی پل درست میکنی،تاب بازی میکنی ،کل کابینت هارو خالی میکنی،با باباجون مسابقه دو میزاری ،یه علمه بازی دیگه......که اگه تو خونه بابابهروز باهات بازی نکنه دیگه نق زدنت شروع میشه بابایی همش داره باهات بازی میکنه دیگه آخرشب ها حال نداره هرشب تو کوچه بابابایی میری یه دور میزنید وقتی بالا میان پاهاتون خاکی خاکی.....میگم چیکارکردید میگید به خاک هارو شوت زدیم....تو هم تو خونه مدلشو به من نشون البته توضیح میدی با زبون خودت  که چیکارکردید....

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (4)

همراه رایانه
12 شهریور 94 23:33
همراه رایانه همراه رایانه یک مرکز پاسخگویی تلفنی (شبانه روزی) به مشکلات رایانه ای و موبایل می باشد. تماس از سراسر کشور با تلفن ثابت : 9099070345 اطلاعات بیشتر: http://www.poshtyban.ir
555
15 شهریور 94 17:43
سلام موش موشششششششششششششششششششششششییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مامان آنیسا
21 شهریور 94 8:29
خیلی قشنگ بود عزیزم
مـامـان مـعصومـه
9 مهر 94 15:02
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام سلااااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااام سلاااام سلاام سلام .♥ .♥ ..♥ ...♥ ....♥ .....♥آپم بهم سر بزني خوشحالم مي‌كني ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥منتظرتم .........♥ ......♥ ....♥
مامان بابایی پارسا وبهار
پاسخ
سلام حتما گلم