22 ماهگیییییی داری کم کم دو ساله میشی نفسم

سلام گلم داری کم کم 2 ساله میشی و مامانی تو فکر پروژه از شیر گرفتنت هست احتمالا آخر اسفند که تو خونه ام شروع کنم اما نمیدونم میییییییشه نمییییییشه اما میدونم خیلیییییییی سختههههههههه

شله زرد نذری عزیزجون:

روز 4شنبه برابر با 28 صفر هرسال عزیزجون اینا شله زرد دارن،مامان اون روز سرکاربود وشیفت عصر در نتیجه مامانی ساعت 2 مرخصی گرفت که بیاد شما نگه داره تا بقیه به کاراشون برسن آخه شما اونجا آتیش میسوزونی ؛اصلا دیگه حاضر نیستی خونه بیای این که واسه خودش یه پروژه سسسسسس

خب میریم سراغ نذری که عزیزجون به خاطر شیطنت شما 5 صبح بار گذاشتن و من شما رو خوابوندم بعد شروع کردیم شله زردهارو ظرف کردیم وقتی شما بیدار شدی دیگه کار تموم شده بود خدا خیر دایی حسین بده قبلش با شما بازی کرده بود حسابی خسته بودی...

من نمیدونم چرا شما خونه عزیزجون به هرجاترجیح میدی وحاضر نیستی خونه بیای واقعا وقتی میخوایم خونه بیایم فیلمی داریم یه بار نشده خودت بیای همش گریه قهر 

اینجا درحال تلفن حرف زدنی :وقتی حرف میزنی تو خونه قدم میزنی راه میری دستاتو تکون میدی.....

روزجمعه چهلم شوهرعمه مامانی بود رفتیم خونه عمه مامانی ،با بچه های دخترعمه وپسرعمه مامانی بازی میکردی همش تو کوچه بودی سنگ بر میداشتی میزدی به ماشین ودر خونه ها ،که یکی در باز کرد ما هم با یه عذرخواهی سر وتهش هم آوردیم بعد رفتیم بانک بابایی اونجا خودکار ماشین حساب برداشته بودی یه چیزایی میگفتی خط خطی میکردی هی انگشتاتو میزدی رو ماشین حساب.....تو مسیر دیگه خوابت برد ازبس خسته بودی....

راستی آیلین شما رو خیلی دوست داره وقتی میخوان بهش غذا بدن سرش کلاه میزارن که الان پارسا میاد یا میریم پیش پارسا تا غذا بخوره....

شبش هم مامانی پیتزا درست کرد رفتیم خونه باباجون اینا وشما مثلا خوابت میومد تا رسیدیم سر کوچه خواب از سرت پرید اونجا شروع به کارخرابی .....موقع برگشت بغل من وبابا نمی اومدی تا بابا میومد سمتت بغلت کنه شما پشت عزیز قایم میشدی دیگه بغل دایی حسین رفتی با همه خداحافظی کردی یعنی من با دایی رفتم دیگه دایی شما تو ماشین آورد خودش نشست یه چند دقیقه ای بعد یواشکی فرار کرد...بهتره اسم این پروژه خونه اومدنت تو بزاریم پروژه فرار ....

.

روز بعد که بابایی سرماخورد ومامانی آش درست کرد مثلا قرار بود امروز شما رو عقیقه کنیم اما نشد ان شالله یه روز دیگه....

پارسا در حال شکستن گردو و خوردن گردو.....

پارسادر حال بازی گل یا پوچ با مامانی هستی البته فقط چند دقیقه باری کردی بعدش خودت با لیوان ها مشغول بازی شدی لیوان ها تو هم میکردی مثل خونه چینی.....بعدبا بابایی یه دور بازی کردی بابا لیوان ها رو هم میچید شما میزدی میریختی....

از بس تو پنحره میری می ایستی میترسم اتفاقی بیفته مبل جابه جا کردم دیگه تلفن دبدی مدام داری دکمه هاشو میزنی ....میدوووونم آخر خراب میشه

میری خودکار تو کیف من بر میداری شروع میکنی خط خطی کردن حالا چه دیوار باشه چه در حموم ،کابینت ، مبل ،در کمدرو دست وپاهات .....

جایی بدون خط نمونده...تازه وقتی کارت تموم شد صدا میکنی که بیا من کارم تموم شد....به قول بابا لهمون کردی....

 سلام گل مامان 

یه ویروس خیلی بد الان یه ماهه اومده که همه مریض میشن با تب یا اسهال واستفراغ یا سرفه ..... که از روز دوشنبه شما مدام سرفه میکنی شانس آوردم تب نداری اسهال واستفراغ  نداری همین جا خدارو شکر

شمارو دوبار دکتر بردم الان یه عالمه دارو میخوری ..... خیلی مراقب بودم شمارو هیچ جا نمی بردم حتی پارک که اینقدر دوست داری اما هوا آلوده س ....مطب ها راه نیست امیدوارم زود خوب شی چون من وبابا حسابی کلافه شدیم دلمون نمیآد این حالت ببینیم عزیزکم زود خوب شو شادی رو به خونه مون برگردون.....

چندوقته دیگه شما بیرون نمیبریم چون مریضی فقط از پشت پنجره بازی بچه ها نگاه میکنی....

شلوارتو خودت میپوشی بدون اینکه کسی بهت آموزش داده باشه فقط پشت شلوارتو بالا نمیکشی چون نمیبینی.....

پیشو پارسا:حسابی باهاش کشتی میگیری.....

قربون نوشتنت برم که واسمون توضیح میدی چی نوشتی...

خونه عزیزاینا

بدون شرح:

این لباس ها رو عزیز وباباجون خزیده البته چند دست دیگه هست که واست بزرگه....ازهمه نازتر ست پیراهن وشلوار لی هست که الان خیلی واست بزرگه....